واژه های فارسی الاصل در لهجه عربی حجاز (1)
چکیده پژوهش
موضع و زمینه این پژوهش پیوستگی راه های رهسپاری واژه های فارسی الاصل در لهجه عربی حجاز است که بیش تر آن واژه های زنده در گفتار مردم را تک تک به نگارش در آورده ایم و طرز تلفظ آن ها را به خط لاتین و موارد استعمالات آن ها را در روزگار کنونی در سرزمین حجاز منطقه غربی کشور عربی کشور عربستان سعودی روشن کرده ایم تا تطور واژه های فارسی الاصل را در این سرزمین مقدس ثبت کرده باشیم و به این منظور مقابل آن ها را در زبان فارسی و تا حد امکان ریشه های آن واژه ها را در فارسی و در زبان پهلوی هم نمایان کرده ایم.در لهجه های مختلف عربی امروزه واژهای بسیاری یافت می شود که فارسی الاصل است. نسبت درصد این گونه کلمات در لهجه های مناطق مختلف متفاوت است.دوری و نزدیکی جغرافیایی و بیشی و کمی ارتباط و آمیزش با ایرانیان دراین نسبت ها مؤثرست. در سرزمین های عربی مجاور ایران به سبب همسایگی و اختلاط مردم و ارتباطات دینی و اقتصادی بیش از هر جای دیگر در جهان عرب در زبان گفتاری مردم کلمات فارسی الاصل یافت می شود.از میان این سرزمین ها کشورهای خلیج ** در درجه اول و عراق در درجه دوم قرار دارد.و بعد از آن ها حجازست.
حجاز، منطقه غربی کشور عربستان سعودی به سبب وجود شریفین در آن جا در نزد همه مسلمانان و از جمله ایرانیان مقدس ترین و گرامی ترین سرزمین هاست.ارتباط مداومی که حجاز در طول تاریخ با ملل و اقوام مختلف داشته است شاید در همه جهان بی مانند باشد.
واژه های فارسی الاصلی که در لهجه امروز حجاز وجود دارد از چند طریق وارد شده است.
1-وجود فارسی زبانان در حجاز:
از دیرباز برخی از مسلمانان ترجیح می دادند که ترک خانه و خانمان کنند و در سرزمین مقدس سکنی گزینند یا در جوار بیت الله الحرام در مکه معظمه باشند و یا در مدینه منوره در جوار مسجد النبی و در کنار تربت نبوی صلی الله علیه و سلم.در این صد ساله اخیر خانواده های فارسی زبانی از ایران (عموماً از استان فارس و مناطق جنوبی)و افغانستان به حجاز مهاجرت کرده اند و در آن جا مقیم شده اند.
عامل دیگر در مهاجرت عامل فرهنگی بوده است.برخی از ایرانیان اهل سنت از مناطق جنوبی ایران از دیرباز برای تحصیل علوم دینی به حجاز می آمدند و در حلقات علمی حرمین شریفین مکه معظمه و مدینه منوره به تحصیل علوم دینی می پرداختند و سال ها در آن جا می ماندند و به تحصیل یا تدریس مشغول بودند و سپس به وطن باز می گشتند و به ارشاد و تدریس و افتا می پرداختند و این سنت کم و بیش هنوز هم ادامه دارد.
علاوه بر انگیزه دینی و فرهنگی عامل اقتصادی هم در مهاجرت برخی از خانواده ها مؤثر بوده است.حتی بیش از استخراج نفت و پیشرفت سریع اقتصادی و اجتماعی کشور عربستان سعودی منطقه حجاز از قدیم الایام از مراکز مهم و فعال تجارتی بوده است.و این خود موجب می شده است که کسانی به انگیزه تجارت بدانجا مهاجرت کنند و اقامت گزینند.
غیر از عامل دینی و فرهنگی و تجارتی عامل سیاسی هم در مهاجرت مؤثر بوده است.پس از انقلاب در روسیه و تشدید محدودیت برای مسلمانان برخی از آنان از آسیای مرکزی – از سرزمین کهن ادب فارسی از بخارا و سمرقند و... به حجاز مهاجرت کردند. بسیاری از این مهاجران آسیای مرکزی از ترک زبانان و عده ای شان از فارسی زبانان بوده اند.
این نکته را هم در باب مهاجرت ایرانیان باید ذکر کرد که در دوره شکوفایی اقتصادی بر خلاف کویت و دیگر کشورهای خلیج که هزاران کارگر و متخصص و بازرگان بدانجا مهاجرت کردند- تعداد بسیار اندکی به کشور عربستان سعودی آمدند.
2-منطقه حجاز چند قرن جزیی از امپراطوری عثمانی بوده است و در تحت سلطه ترکان برخی از کلمات فارسی که در ترکی رایج است به واسطه حضور ترکان وارد لهجه مردم حجاز شد که هنوز هم پاره ای از آن ها باقی و رایج است.
3-سالانه هزاران هزار فارسی زبانان ایرانی و افغانی برای زیارت به حجاز می آیند.اگر چه اقامت چند هفتگی آنان اثری در زبان مردم بومی ندارد، ولی احتمالاً شاید برخی واژه ها از طریق همین رفت و آمدهای کوتاه سالانه وارد شده باشد.
4-برخی کلمات فارسی الاصل از طریق زبان ادبی عربی وارد شده است.می دانیم که در زبان فصیح و ادبی عربی تعداد کلمات فارسی الاصل معرب هست که از قدیم حتی پیش از اسلام وارد عربی شده است.این گونه کلمات فارسی الاصل که از زبان ادبی گرفته شده است البته خاص لهجه حجاز نیست و در دیگر لهجه های عربی نیز وجود دارد.
خلاصه این که کلمات فارسی الاصل عربی حجاز را که از طریق مختلف وارد شده است می توان به چند دسته تقسیم کرد:یکی آن ها که مستقیماً از فارسی گرفته شده است به سبب وجود و حضور (چه دایم چه موقت)ایرانیان در حجاز یا به سبب رفت و آمدهای برخی از مردمان حجاز به سرزمین های فارسی زبان.و دسته دیگر آنهایی است که غیر مستقیم وارد شده است یا از طریق زبان فصیح و ادبی عربی و یا از راه زبان ترکی و آن چه از ترکی گرفته شده است یا از طریق ترکان عثمانی است یا از طریق ترکان آسیای مرکزی.برخی نام های قریه های حجاز هست که به نظر می رسد فارسی باشد مانند سایه، ستاره، خمره، بیشه.
واژه های فارسی الاصل را که در این پژوهش گردآوری کرده ایم آنهایی است که تا در این پنجاه ساله اخیر مستعمل بوده و هست.قسمتی از این واژه ها دیگر کهنه شده است و به سبب تغییر محیط اجتماعی و شرایط زندگی دیگر به کار برده نمی شود.و حتی نسل جدید وجود آن ها را نمی شناسد و نمی فهمد، ولی این لغات کهنه تا سی چهل سال پیش رایج بوده است.ناگفته نماند که مقابل برخی از واژه های فارسی الاصل در زبان فارسی کلمات عربی استعمال می شده و برخی از آن ها در فارسی از استعمال افتاده است و به جای آن ها کلمات دیگری از زبان فارسی مستعمل است.
آجور |
ajur |
آجر، ( آگور). |
ابریق *** |
ibrigh |
آفتابه، سبک شده آبریزنده، آبریز، آبریگ جمع اباریق |
ابزار |
ibzar |
ادویه، سبک شده بوابزار، بوافزار، جمع أبازیر |
استاذ، استاز **** |
/ustadh ustaz |
معلم مدرسه و دانشگاه2- عوض آقا هم استعمال می شود.استاد (استاذ)جمع اساتذه |
اسطی / اصطی |
Usta/ usta |
عنوانی است برای رئیس بنایان و آرایشگران و... که ماهر باشد (استاد). |
اسطوانه***** |
ustuwana |
1-ستون. 2-صفحه گرامافون، جمع اسطوانات |
اصطوانه |
ustuwana |
1-سیلندر گاز، جمع اسطوانات |
ایکه |
ikka |
1-خوشگل بی نظیر 2-خال در ورق بازی |
باجوج |
babuj |
یک نوع سرپایی بوده، کفش پوش (پا پیچ، پا پوش) |
بابونج |
babunaj |
بابونه. (بابونگ). |
باشا |
basha |
در توصیف خوشگلی کسان و در تمجید از مخاطب به کار می رود (پاشا) |
باله |
ba / a |
طاقچه پارچه (بال +) جمع بالات |
بخت |
baxt |
بخت |
بخشه |
baxsha |
باغچه |
بخشیش |
baxshish |
انعام (بخشش)جمع بخشایش. |
برجو |
barajaw |
بازی تیله (برجاس). |
برغل |
burghul |
برغول. |
برمه |
burma |
1-مته،مثقب درودگر 2-دیگ سفالین (پرماه) |
برنامج |
batrnamij Bu |
برنامه، (برنامگ) جمع برامج. یک نوع خرمای خوب در مدینه |
برنی |
barni |
منوره (برنیک)، قاب عکس، جمع براویز (فراویز) |
برواز |
burwaz |
براویز (فراویز). |
برید |
barid |
پست (بریده) |
بستان |
bustan |
(بوستان، بستان)، جمع بساتین. |
بشتخته |
bishtaxta |
صندوقچه کوچکی است که جواهرات در آن نگاه می داشتند، و صرافان پول هم از آن استفاده می کردند |
بفته |
bafta |
1-نوعی پارچه سفیدست 2-درتعبیر برای بیان شدت سفیدی و تمیزی گویند: ابیض زی البفته، سفید چون بافته است (بافته). |
بقشه |
bugsha |
بقچه، جمع بقش (بق+ چه). |
بلبل |
bulbul |
بلبل، جمع بلابل |
بلور |
Ballur |
بلور |
بلید |
balid |
نفهم، کند فهم (پلید) |
بنج |
banj |
بنگ |
بنجره |
bunjara |
دستبند، الگوی زنان (پنجره)، جمع بناجر |
بندق |
bundug |
فندق |
بنجکه |
banjaka |
پنجگاه، مقام پنجگاه در موسیقی |
بنفسج |
banafsaj |
بنفشه ( بنفشگ). |
بنفسجی |
banadsaji |
بنفشه ای |
بوز |
buz |
پوزه دهان در مورد انسان |
مبوز |
Mubawwiz |
آدم اخمو |
بوسه |
bawsa |
بوسه |
بومه |
buma |
بوم، جغد، بوف |
بهارات |
buharat |
ادویه، بهار+ات |
بهلوان |
bahlawan |
کسی که کارهای آکروبات و امثال آن بازی می کند (پهلوان). |
بیجامه |
bijama bjama |
بیجامه، بژاما (پاجامه)، جمع بیجامات |
ب?رق |
bayrag |
بیرق (بیراق)، جمع بیارق |
بیشه |
baysha |
روانداز نازک زنان از پارچه سیاه (پیچه، پیشه). (پیش+ه). |
تخ |
Tux |
تخ، شیره پنبه، علوفه گاو |
تخته |
Taxta |
1-سیاه تخته 2-نیمکت، جمع تخت |
تخمه |
Tuxma |
پرشدن شکم |
ترمس |
Tirmis |
1-نوعی از باقلاست ( ترش مزه) |
ترنج |
Turanj |
ترنج |
تمبول |
Tambawl |
برگی است سبز که با آهک و فوفل خورند(پاکستانیان و اهل هند و مقیم حجاز) و در هندی pan گویند. (تنبول) و (تملول). |
تمرجی |
Tumarj |
پرستار (تیمارچی) جمع تمرجیه |
جاده |
Jadda |
جاده |
جاروف |
Jaruf |
جاروب، جاروب |
جاموس |
Jamus |
گاومیش، جمع جوامیس |
جره |
Jarra |
دیگ باقله پزی |
جزاف |
Jazaf |
گزاف |
جزر |
Juzar |
گزر |
جله |
Julla |
1-نوعی از ابزار ورزش است ( گلوله، گله) |
جمار |
Jummar |
جمار، دل خرما |
جمبازه |
Jumbz |
ورزش ژیمناستیک (جان باز) |
جنزیر |
Jinzir |
زنجیر |
جوخ |
Jux |
نوعی پارچه (جوخا) |
جوز |
Jawz |
گردکان (گوز) |
جوهر |
Jawhar |
1-گوهر 2-نام مردان، جمع جواهر |
حربایه |
Hirbaya |
پرنده ای است به اندازه خرمای درشت (هورپای). |
حمله داریه |
Hamla dariyya |
مشعل حمله داری |
خام |
Xam |
1-ناپخته 2- بی تجربه |
خامه |
Xama |
مایه ... جمع خامات |
خان |
Xan |
محلی سرپوش دارای دو سه دکان بود و در نزدیکی مروه در مکه معظمه و به نام خان السداره معروف بود. |
خانه |
Xana |
1-خانه نرد و شطرنج، 2-مرتبه اعداد.خانه الاحاد. خانه العشرات... به معنی یکان و مرتبه دهگان. 3-جایگاه و منزلت در تعبیری مانند: مالک خانه: جایگاه و منزلتی نداری |
خزبر |
Xirbiz |
خربزه |
خرج |
Xurj |
خرجین |
خرده |
Xurda |
اشیاء فلزی و غیرمستعمل و کهنه که در حراج به فروش می گذارند. جمع خردوات |
خزندار |
Xizindar |
خزینه دار |
خوذه |
Xudha |
کلاه خود مخصوص لشکری و کادر آتش نشانی، جمع خوذات. |
خشخاش |
Xushxash |
خشخاش |
خندق |
Xandag |
سنگر ارتشیان (خندگ، کندک، کنده)جمع خنادق |
خولنجان |
Xawlanjan |
گیاهی است دارویی (خولنجان) |
خیار |
Xiyar |
خیار |
خیش |
Xaysh |
گونی،گنی، کیسه شکر و گندم و غیره (خیش) |
داده |
Dada |
زن مربی بچه ها (داده) |
دباره |
Dubara |
طناب دولا از کنف یا پنبه (دوباره) |
دبور |
Dabbur |
زنبور غیر عسلی، جمع دبابیر |
دربین |
Dirbin |
دوربین |
پی نوشت ها :
*آقا? محمد صد?ق العوض? که اکنون با سمت دانش?ار? زبان فارس? در دانشکده ادب?ات دانشگاه ملک سعود، در شهر ر?اض عربستان تدر?س م? کنند، سال ها پ?ش از گذران?دن دوره دکتر? زبان فارس? به ا?ران آمدند و پس از چند سال تحص?ل در دانشگاه تهران از ا?ن رشته فارغ التحص?ل شدند و ا?نک در وطن خود به تدر?س زبان فارس? مشغولند. مقاله ا?شان به خصوص برا? کسان? جالب توجه است که به پژوهش در زم?نه کاربرد کلمه ها? فارس? در زبان ها? د?گر مشغولند.
** مقصود «خل?ج فارس» است.
*** صدا? حرف قاف مانند صدا? حرف کاف فارس? است. (گ، Y).
**** صدا? حرف ذال با نقطه غالباً مانند صدا? زا? تلفظ م? شود.
***** تاء مربوطه در تلفظ مانند هاء غ?ر ملفوظ به شمار م? رود و ما قبل آن مفتوح است و چون وصل گردد تاء تلفظ گردد مانند: اسطوانه الفاز: سل?ندگاز.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}